جدول جو
جدول جو

معنی زاغ زبان - جستجوی لغت در جدول جو

زاغ زبان
سیاه زبان، کسی که هرگاه نفرین کند مؤثر واقع شود، ویژگی اسبی که زبانش سیاه باشد و آن را حسن اسب می دانستند، قلم، برای مثال زاغ زبانی که ز فر همای / کبک روان را بزند زاغ پای (امیرخسرو - لغتنامه - زاغ بان)
تصویری از زاغ زبان
تصویر زاغ زبان
فرهنگ فارسی عمید
زاغ زبان(زَ)
کنایت از مردم سیاه زبان باشد یعنی کسانی که نفرین ایشان را اثری هست. (برهان قاطع). کنایه از سیه زبان است. (آنندراج) ، در اسب تعریف است. (برهان قاطع). و سیاهی زبان از محسنات اسب میباشد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از قلم است:
زاغ زبانی که ز فر همای
کبک روان را بزند زاغ پای.
امیرخسرو دهلوی (ازآنندراج).
و رجوع به زاغ پای در همین لغت نامه و رجوع به تعلیقات نوروزنامه ص 122 شود
لغت نامه دهخدا
زاغ زبان
کسی که نفرین آن موثر باشد سیاه زبان، اسبی که زبانش سیاه باشد و آن حسن است، قلم کلک
فرهنگ لغت هوشیار
زاغ زبان((زَ))
کسی که نفرینش مؤثر باشد، کنایه از قلم
تصویری از زاغ زبان
تصویر زاغ زبان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زخم زبان
تصویر زخم زبان
کنایه از سخن زشت که دل کسی را بیازارد و او را رنجیده سازد
فرهنگ فارسی عمید
مقلوب بانگ زاغ، آواز زاغ:
بر گلت آشفته ام بگذار تا در باغ وصل
زاغ بانگی میکنم بلبل هم آوائیم نیست،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(غِ کَ)
سه گوشۀ کمان، لیکن تنها لفظ زاغ بدین معنی مستعمل نیست چنانچه بعضی گمان برده اند. (آنندراج). سه گوشۀ کمان، چه گاهی گوشۀ کمان را بشکل زاغ میساخته اند. (فرهنگ نظام) :
چو خسرو چنان دید برگشت شاد
دو زاغ کمان را بزه برنهاد.
فردوسی.
برآورد زاغ کمان را بزه
کمندی چهل خم بزین در گره.
اسدی (گرشاسب نامه).
پیغام او بجان بداندیش مرغ دل
تیر اجل به بازوی زاغ کمان دهد.
سیف اسفرنگ.
ز بهر آنکه پر تیر او سازند ترکانش
ز گردون بر، دو کرکس را به یک زاغ کمان گیرد.
امیرخسرو (از آنندراج).
دو زاغ کمان را عقاب سه پر
بدیدم به یک جای آورده سر.
سلمان ساوجی.
کرکس تیرت چو از زاغ کمان گیرد هوا
بوم شوم جان بدخواهان شود جفت هما.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج).
و رجوع به برهان قاطعو شرفنامۀ منیری و غیاث اللغات و نیز رجوع به زاغ در همین لغت نامه شود، زاغ مصور بر کمان و سیسر را نیز گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ زَ)
گزیدن کسی با سخن. ضربۀ زبان. کنایه از دشنام دادن. ملامت کردن. سخن تلخ گفتن درباره کسی. بدیهای او را برخش کشیدن. سرزنش کردن. گوشه و کنایه زدن. گواژه. بیغاره. فسوس. طعنه زدن. در زبان فارسی و عربی، چه در سخن نظم و نثر فصحا و چه در تداول عوام، امثال فراوان درباره زخم زبان (طعن اللسان) موجود است:
ز زخم سنان بیش زخم زبان
که این تن کند خسته و آن روان.
اسدی.
چه زخم زبان هم نبودی پسند
ز رای حکیمان شدی بهره مند.
نظامی.
که نیست زخم زبان در جهان صلاح پذیر.
اثیر اومانی.
زخم کآن از زبان یاران است
بدتر از زخم تیرباران است.
مکتبی.
گر مرهم سینه هست بسیار
گو زخم زبان مباش در کار.
؟
آنچه زخم زبان کند با من
زخم شمشیر جان ستان نکند.
؟
- امثال:
زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است (امثال و حکم دهخدا) ، مجروح گشتن بوسیلۀ شمشیر بهتر است از شنیدن طعنه و گواژۀ خصمان. رجوع به زخم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
نغمه خوان، زبان باز
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
رجوع به زاغ سیاه چوب زدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاک زبان
تصویر پاک زبان
پاک گفتار پاک سخن راستگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم زبان
تصویر زخم زبان
گزیدن کسی با سخن، سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دولپه ییهای پیوسته گلبرگ که سر دسته تیره گاو زبانیان میباشد. گیاهی است علفی و یک ساله بارتفاع 30 تا 70 سانتیمتر و دارای ساقه منشعب و شیاردار و پوشیده از تار های خشن که امروزه در غالب نقاط اروپا و شمال افریقا و اکثر نواحی آسیا (از جمله ایران) بحالت وحشی میروید و بعلاوه بمنظور استفاده های درمانی در برخی نقاط کشت میشود. برگهای گاو زبان منفرد و پوشیده از تار های خشن است. برگهای قاعده ساقه آن دارای دمبرگ مشخص ولی برگهای قسمت انتهایی ساقه کوچکتر و تقریبا بدون دمبرگند. گلهای آن ابتدا قرمز مایل به بنفش اند ولی بتدریج برنگ آبی زیبا در میظیند و بندرت گلهای سفید و گلی رنگ هم در آن دیده میشود. میوه اش چهار فندقه یی است و درون هر فندقه یک دانه بدون آلبومن است. قسمت مورد استفاده این گیاه غالبا گل و گاهی هم سر شاخه های گلدار آن است. گل گاوزبان دارای اثر معرق و مدر و نرم کننده است و جهت رفع سرفه نیز مصرف میگردد لسان الثور کحیلا حمحم ابوالعرق بوغلص. یا گاو زبان جنگلی. گونه ای گاو زبان که دارای گلهای درشت تر است و همان اثرات درمانی گاو زبان کوهی را دارد. یا گاو زبان کوهی. گونه ای گاو زبان که گلهایش کوچکتر و آبی رنگند و همان اثرات درمانی گاوزبان جنگلی را دارد. یا گاو زبان معمولی. گاو زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مار زبان
تصویر مار زبان
اختر
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنش، سرکوفت، طعن، طعنه، ملامت، نکوهش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چشم چران، بی شرم، بی آزرم
فرهنگ گویش مازندرانی